چرا بقه اینقدر بد رنگ است
Mozambican folktale
Hélder de Paz Alexandre

در زمان های بسیار قدیم, چلپاسه و بقه با هم دوست بودند. یکی از روز ها آنها تصمیم می گیرند که برای یافتن دوست دختر روانه شهر شوند.

1

بقه از دیدن پوست تابان و درخشان چلپاسه بسیار زیاد رشک می برد.

2

بنابرین گفت: تو با پوست ات چه کار کردی که اینقدر قشنگ معلوم میشوی؟ به من سیل کن. من خیلی بد رنگ استم. برای زیبایی پوستم چه کار کنم؟

3

چلپاسه گفت: بشنو! در بین یک دیگ, کمی آب بریز و سر آتش بمان. پس از آن تو...

4

اما بقه گپش را برید و گفت: من خو این را میفهمم دوستم, خاموش باش, بس است. و آنجا را ترک کرد.

5

از آنجا به خانه آمد و کمی آب درون دیگ ریخت.

6

وقتی که آب جوشیدن گرفت, او خودش را درون آب انداخت.

7

در نتیجه پوست جانش سوخت و دمش از تن اش جدا شد.

8

و بجای اینکه مانند چلپاسه پوست تابان و درخشانی داشته باشد, حتی بیشتر از پیش بد رنگ و بد قواره شد!

9
You are free to download, copy, translate or adapt this story and use the illustrations as long as you attribute in the following way:
چرا بقه اینقدر بد رنگ است
Author - Mozambican folktale
Translation - behzad ayubi
Illustration - Hélder de Paz Alexandre
Language - Persian (Afghanistan)
Level - First sentences