شعر
آرمان پارسا

از ساعتی که رفته ای تورا جستوجو کنم
تو دوری ولی در منی که باتو گفتگو کنم
دلی نماند جز خودت در این تن وطن پرست
چنان گرفته ای مرا که خویشم آرزو کنم
ز بس که گریه کرده‌ام آنی ندارد این نگاه
از خون داغ جگر همه دیده ز شستشو کنم

1

به هرکسی که دیده ام نمیکشد دلم مرا
بغیر تو نشد که من به کس دوباره خو کنم
مستم از آن زلف که در ان بوی خوشی گرفته ام
گاهی به انگشتم رجوع که گیسوی تو بو کنم
اگر به غیر اسم تو طلب کنم مرا حرام
به دست خود ز خنجری فرو در این گلو کنم

2
You are free to download, copy, translate or adapt this story and use the illustrations as long as you attribute in the following way:
شعر
Author - آرمان پارسا
Illustration -
Language - Arabic
Level - First paragraphs